گنجینه عقاید؛ جلسه اول (۱)
موضوع برنامه: آغاز شناخت
با حضور استاد «احسان ناصری»
تایم برنامه: ۱۷:۰۱
خلاصهی بحث:
بررسی چند پرسش:
- عقیده و باور به چه کار انسان میآید؟
- برای داشتن هر عقیدهای، به چه چیزی احتیاج داریم؟
- آیا شناخت و دانایی برای افراد انسانی ممکن است؟
- ابزار شناخت ما چیست؟
- آیا عقل میتواند خدا را بشناسد؟
مشروح درس:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام دوستان! وقت شما بخیر. انشاءالله که در صحت و سلامت باشید. خیلی خوشحالم که با سلسله مطالب اعتقادی در خدمت شما هستم و انشاءالله به صورت مباحثهای، به صورت تعاملی و خیلی صمیمی با همدیگر خواهیم بود و مباحث رو به یک سرانجامی انشاءالله خواهیم رسوند. از مقدمات و مقدماتِ مقدمات شروع میکنیم و انشاءالله با کمک هم با همراهی هم بحث رو میرسانیم به جایی که باید برسه.
همین ابتدا از همهی شما عزیزان و مخاطبان میخوام که هر جایی که احساس خستگی کردید، احساس کسالت کردید، هر جایی احساس کردید که مباحث به قدر کافی فایده مند نیست یا باید پربار تر باشه یا حتی باید کمبار تر باشه! هر چیزی که به نظر شما آمد من کاملاً شنوا هستم و دوست دارم که با من در میان بگذارید ان شاء الله من رو برادر خودتون بدونید و بدونید که میخوام باهم یک مسیری رو طی بکنیم و ان شاء الله با هم به منزل مقصود برسیم.
هدف من و همه دوستان من در این گروه مبارک رضایت خداوند و کسب رضایت خداوند است و نجات از آتش. نجات از بدبختی و شقاوت انشاءالله. پس هدف و نیت خودمون رو این قرار بدیم و ان شاء الله با یاری خداوند و طلب توفیق از او کارمون رو شروع کنیم.
بیاین از پله اول شروع کنیم، چند پله رو طی کنیم، بعد به پاگرد اول برسیم و اونجا رو بررسی کنیم و بعد به راه خودمون ادامه بدیم ان شاء الله. خب پس حرکت رو شروع میکنیم و از خودمون میپرسیم که آیا انسان باید عقیدهای، بینشی و جهان بینیای داشته باشه یا بدون اون هم میتونه زندگی کنه و به حیات خودش ادامه بده؟ اصلاً باور و عقیده به چه کار ما میاد؟
حالا پاسخ:
همگان یعنی همهی ما و شما پاسخ خواهیم داد که زندگی بدون عقیده ای که مسیر ما رو مشخص کنه ممکن نیست، بدون باور و بینشی که بر زندگی ما حاکم باشه ممکن نیست، این رو همه در موردش اتفاق نظر داریم، همه! شاید بشود گفت همهی انسانهای روی زمین؛ همهی کسانی که میاندیشند؛ همهی کسانی که عاقل اند. حالا هر عقیدهای که باشه هر جهان بینی که باشه، باور به وجود خالق یا باور به وجود نداشتن خالق. یا مثلاً باور داشتن به زندگی دوباره پس از مرگ یا باور نداشتن به این زندگی! اینکه زندگی تمام میشود اینجا یا نه درباره شروع میشه. یک شروع دوباره ای در کاره و همچنین چگونگی ادامه این زندگی، چون ممکنه خیلی ها معتقد باشند به ادامه این زندگی اما کسانی بگن ما در جسم دیگری حلول میکنیم و به اون شکل زندگیمون رو ادامه میدیم و کسانی هم باشند که بگن نه ما همین فردیم در جهان دیگر یا مثلاً باور داشتن به مهلک و جدی بودن ویروس کرونا یا نه باور داشتن به اینکه نه آقا اصلاً هم چیز مهمی نیست و سراغ ما هم نیامده و نخواهد آمد و مردم هم بیهوده تا این حد میترسند و این همه احتیاط میکنند. میبینیم که باور نسبت به هر چیزی تعیین سرنوشت میکنه و باورهای بزرگتر سرنوشت ساز ترند و باورهای اساسی تر و مهم تر تعیین کننده ترند. پس شرط ادامه حیات باور، عقیده و بینشه.
سوال دوم:
برای تعیین مسیر زندگانی و رسیدن به یک عقیده به چه چیزی احتیاج داریم؟ چجوری ما تعیین مسیر میکنیم؟ چجوری عقیده مند میشیم به یک عقیده خاص؟ چگونه چیزی رو باور میکنیم؟
پاسخ:
باز همگان خواهند گفت معتقد شدن به هر عقیده یا رسیدن به بینش کلی در زندگی به معنای شناخت چیزهایی است که اون عقیده و بینش رو میسازه. مثال میزنیم: یعنی برای عقیده ای به نام توحید و یکتا پرستی باید اون خدای یکتا و اون خالق هستی رو شناخت و مثلاً باور داشتن به درست بودن یا نبودن نظریه تکامل داروین و اینکه ما انسانها به صورت تصادفی و بدون اراده و اقدام یک خالقی و کاملاً خود به خود به وجود آمدیم باید علوم تجربی و زیست شناسی رو تا حدی بدونیم که بتونیم این سیر تکامل موجودات رو دریابیم. یا مثلا برای جدی یا مهلک بودن کوید ۱۹ باید بدانیم این ویروس چیه و تا کنون چیکار کرده. اگر یک نفر بداند که این ویروس چقدر قدرت داره و چقدر قدرت انتقال داره و سرعت انتقال داره و تاکنون جان چند نفر رو در عالم گرفته یا مثلاً میگن آقا در فلان کشور در هر هفت دقیقه یک نفر کشته میشه، وقتی این ها رو میدانیم میتوانیم به یک بینش و باور صحیح برسیم در مورد این ویروس. بنابراین ما به شناختن احتیاج داریم. پس این گام دوم بود که ما متوجه شدیم برای تعیین مسیر زندگیمون و برای تعیین عقیدهمون و بینشمون به شناختن احتیاج داریم؛ باید بشناسیم یک سری چیزهایی رو تا ما رو به اون عقیده برسانه.
گام سوم: حالا که نیاز داریم بشناسیم آیا میتونیم اساساً به شناختی برسیم در جهان؟ یعنی امکان شناخت داریم ما که حالا میگیم باید به یک عقیده ای برسیم آیا ممکن است برای ما رسیدن به یک عقیده؟
بازهم همه خواهند گفت بله! حالا راستی چرا میگم همه، و در این سه گام از «همه» نام بردم؟ چون پاسخ ها واقعاً واضحه و واقعاً همه برش اتفاق نظر دارند، ما بحثمون رو از همین واضحات و بدیهیات شروع کردیم؛ بدیهیاتی که هر فرد بالغ و عاقلی اون رو قبول داره و هیچ مخالفتی هم با اون نداره.
حالا برای این پاسخ «بله» مثالی میزنم: اگر انسان جاذبه رو نمیشناخت و راه غلبه بر اون رو نمیفهمید نمیتونست ماهواره به فضا بفرسته، پس جاذبه و راه غلبه بر جاذبه و حرکت بر خلاف اون رو شناخته. پس میبینیم که انسان میتونه بشناسه، امکان شناخت داره.
مثال دیگه، انسان عقل رو میشناسه و بر اساس این شناخت به یک کسی میگوید عاقل و به یک کسی میگوید غیر عاقل، یا دیوانه. مثلاً کسی که میتونه به طور عادی زندگی کنه ، حرف بزنه، رفتار کنه و معقول باشه در زمرهی عاقلانه و کسی که نمیتونه به طور عادی زندگی کنه مثلاً به جای راه رفتن میپره و به جای حرف زدن مثلا خرناس میکشه و صداهای ترسناک تولید میکنه و رفتارهاش غیر انسانی و نامتعادله مثلاً ناگهان میخنده یا ناگهان حمله میکنه به سمتت، این افراد در زمرهی دیوانگان قرار میگیرند و در یک جمله انسانها به خوبی و به وضوح، عقل، عاقل و دیوانه رو میشناسند، پس به شناخت میرسند، هم چیزهایی رو میشناسند که با چشم میبینند یا با گوش میشنوند، با دست لمس میکنند، با بینی میبویند یا با زبان میچشند، هم این گونه شناختها رو کسب میکنند و هم شناختهایی که از روی آثار است، مثلاً عقل عنصری نیست که دیده، شنیده، مزه یا بو بشه یا لمس بشه، بلکه از روی آثرش اون رو میبینند، میبینند که یک فرد رفتار غیر عاقلانه داره، به او میگن غیر عاقل یا دیوانه، مجنون. یک فرد میبینند که نه رفتار معمولی عادی داره، یک رفتار طبیعی داره به او میگویند این عقل داره. بنابراین این هم بدیهیه که انسان میتونه بشناسه و میتونه بدونه؛ چون هزاران هزار چیز رو در این دنیا دانسته و شناخته. خب الان میخوایم پا روی پله آخر بگذاریم و وارد این پاگرد اول بگذاریم، این منزل اول؛ سوال مهم، این پله آخر سوال مهمی است:
انسان به چه وسیلهای به این همه شناخت رسیده؟ انسان چگونه میشناسه؟
پاسخ:
استعداد و نیرویی درون انسان هست که میتواند به وسیله اون چیزها رو بشناسه، قوه شناخت، ادراک، توان شناختن، امکان دانستن، امکان شناختن، هر نامی که میخوایم براش بگذارید، اون قوه و استعداد و نیروی ادراک رو عقل یا اندیشه یا خرد مینامیم و کاری که این عقل برای شناخت انجام میده رو تعقل یا اندیشیدن یا خردورزی میخوانیم. خب با این جملهی آخر وارد پاگرد اول شدیم؛ چه پاگرد وسیعی و چه منزلگاه زیبایی! نگاه میکنیم و میبینیم عقل همراه ماست و چراغی فروزان برای روشن کردن تاریکیهای پیش رو. خب نگاه میکنیم و میبینیم که پلهای به چشم نمیخوره؛ پس چراغ عقل رو بالاتر میگیریم تا اطراف رو برای ما روشنتر کنه، برای صعود، چرا؟ چون میخواستیم به باورهای بزرگ برسیم، باورهای اساسی و سرنوشت ساز زندگی برسیم، حالا فهمیدیم که ابزاری داریم و این ابزار همراه ماست، همراه همیشگی ماست، نیروی ادراک ما همراه همیشگی ماست پس با این نیرو شروع میکنیم.
یک نکته رو همینجا بگم، ما چطور شروع کردیم؟ با یک نگاه کاملاً برون دینی، یک نگاه کاملاً آزاد. بنابراین در یک جمله، باید بشناسیم و میتوانیم بشناسیم. حالا نگاه میکنیم: جهانی بس بزرگ با قوانینی دقیق و لا یتغیّر میبینیم. به خود نگاه میکنیم و به جهان، همه رو در اوج کمال، زیبایی، نظم و عظمت میبینیم، حالا پرسش ها شروع میشه، این پرسشها آشناست، چراکه عقل اینها رو از آغاز بلوغ از صاحب خودش میپرسه؛ میپرسه آیا این خبر صحت داره که میگن خدایی هست که ما و این عالم رو خلق کرده و اون خدا پیامبرانی فرستاده؟ آیا این خبر صحت داره که پس از این جهان به جهان دیگری کوچ میکنیم؟
میریم تا با چراغ روشن خودمون هرچه بیشتر ببینیم و بررسی کنیم، هرچه بیشتر بررسی میکنیم بیشتر در مییابیم که اساساً نمیشه ما و این جهان خالقی نداشته باشیم! چگونه است که هرگاه بگیم خودروی بنز مثلاً بنز ۲۰۲۰ در اثر بهم خوردن یا فشرده شدن چند تکه فلز و فعل و انفعالات شیمیایی در طول ۱۰۰ سال به وجود آمده به ما میگن دیوانه! ولی وقتی بگیم جهان بی نهایت کوچک مولکولی یا جهان بینهایت بزرگ کهکشان و فضاهای لا یتناهی خودبهخود به وجود آمده نمیگن دیوانه!
آفرینش کدوم سخت تره؟ آفرینش کدوم پیچیده تره؟ اون ماشین یا این جهان عظیم؟ و باز به این توجه ندارند که همین خودروی بنز هم از بی نهایت مولکولی تشکیل شده که هر کدام از مولکول ها عالمی درون خودش پنهان داره ، از هسته و اجزائی که باز درون هسته است ، از الکترون و پروتون و نوترون و باز درون اینها هم چیزهایی است تا بینهایت. پس اثبات وجود خالق بسی آسان تر است از اثبات عدم وجود خالق، بلکه وجود خالق اساساً اثبات نمیخواد، بدیهیه! چراکه همون تولید خودروی بنز هم اینکه توسط یه متخصصینی بوده بدیهیست، اما اثبات تولید اون ماشین توسط چند نفر دیوانه چکش به دست که پارههای فلز رو در یک قرن کوبیدند و پاره کردند و هرچیزی هم به دستشون آمده روش ریختند اون ماشین رو پدید آوردند، ناممکنه. اساساً اثبات این ناممکنه، حتی مشکل هم نیست! همچنین مثلا خلق یک تابلوی زیبا از سوی یک نقاش زبردست بدیهیه که این تابلوی زیبای طبیعت رو مثلا یک جویبار و مثلاً یک درخت زیبا رو یک نقاش زبردست کشیده و نیازی به اثبات نداره، اما اگر بخوای اثبات کنی که یک بوم نقاشی توسط سه تا کودک که فقط رنگها رو به اون پرتاب میکردند به این نقاشی زیبا و واقعی از طبیعت مبدل شده ناممکنه! حالا به من بگین آیا عقل عاقلان به چیزی جز این حکم میکنه؟ به چیزی جز وجود بدیهی یک خالق حکم میکنه؟ قطعاً خیر!
پس در اینجا متوجه میشیم و به سادگی به این نکته میرسیم که پس کسانی که منکر وجود خدا هستند یا دیوانهاند یا خودشون رو به دیوانگی زدند! چون اصلاً چنین چیزی ممکن نیست، خیلی ساده و خیلی روشن! بنابراین این چراغ ما عقل، دریافت و دانست که خبر وجود خداوند صحت داره و حتی اگر این خبر رو هم نمیشنید باز خودش به اون دست مییافت؛ با بررسی و شناخت اطرافش؛ به این خبر دست مییافت و به دیگران هم خبر میداد؛ همچنان که دیگر عاقلان در طول تاریخ این کار را کردند و خبرش به ما رسیده.
پس عقل مارو به وجود خالق و خدایی که این عالم رو آفریده و ما رو آفریده رهنمون شد، هم خودش به این درک رسید و هم اخباری رو که آمده است رو مؤیّد و تایید کنندهی این ادراک یافت.
خب همراهان عزیز و مخاطبان گرامی ما! بحث رو اینجا و در این جلسه خاتمه میدیم و ان شاء الله دعوت میکنم به تأمّل بیشتر و بررسی بیشتر و مباحثه پیرامون این چند نکتهای که عرض شد، انشاءالله در پناه خدا باشید، خدانگهدار.