«اُدْعُ إِلَىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ ۖ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ» (نحل/ ۱۲۵)؛ «با حکمت و موعظهی نیکو به راه پروردگارت دعوت کن و با آنان به گونهای که بهتر است مجادله نما»
متن شبهه:
منصور هاشمی خراسانی معتقد است همان طور که عامّ متواتر با خاصّ واحد تخصیص زده نمیشود، تخصیص قرآن با سنّت پیامبر ممکن نیست؛ مگر آنکه سنّتی متواتر و آشکار مانند قرآن باشد، ولی چنین سنّتی نداریم. پس به نظر او سنّت پیامبر، عامّ متواتر نیست. اما او در جای دیگر دچار تناقض شده و میگوید: «سنّت پیامبر خداوند حجّت است و مراد از آن گفتار و کردار اوست… و مراد از آن، گفتار و کرداری نيست که با عنوان «حديث» به او نسبت داده میشود؛ چراکه آن حاکی از گفتار و کردار اوست نه خود آن و تبعاً در صورتی که متواتر باشد، آن را اثبات میکند و حجّت است و در صورتی که متواتر نباشد، آن را اثبات نمیکند و حجّت نيست… بنابراين، گفتار و کردار پيامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برای هر کس که به آن قطع پيدا میکند، حجّت است، چه در زمان آن حضرت بوده باشد و چه پس از او…»[۱] او در این جا بر خلاف مطلب اول، سنّت را عامّ متواتر و متفاوت با حدیث واحد دانسته است. پس او میان سنّت و حدیث خلط کرده و در عبارت اول، لفظ سنّت را برای حدیث به کار برده و آن را غیر حجّت شمرده است، در حالی که سنّت به امری قطعی گفته میشود که حجّیت دارد و با آن میتوان قرآن را تخصیص زد؛ چون سنّت هم عامّ متواتر است.
پاسخ به شبهه:
گاهی به نظر میرسد افرادی که سخنان حضرت علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی را نقد میکنند، در حالاتی مانند تب شدید -که مقتضی هذیانگویی است- مطلب مینویسند؛ زیرا در کثیری از موارد، آنچه میگویند کاملاً مغشوش، مضحک و بی سر و ته است و با این وصف، خود هم دقیقاً نمیدانند چه میگویند یا ایراد اصلیشان کدام است!
علی أیّ حال، پاسخ به این شبهه سست و عجیب که از کج فهمی ناقد خبر میدهد، در چند فقره قابل ذکر است:
۱- این ادّعا که علامه سنّت را «عامّ متواتر» نمیداند، سخن بیمعنا و مهملی است! از کجای سخن علامه چنین چیزی برداشت میشود؟! در مطلب اول، موضوع بحث ایشان، تخصیص قرآن با سنّت است و تبعاً مقصود از سنّت در آن، «خاصّ روایی» است که در تعارض با «عامّ قرآنی» قرار میگیرد. این بدان معنا نیست که از نظر ایشان «عامّ روایی» وجود ندارد؛ زیرا «عامّ روایی» یا موافق با «عامّ قرآنی» است که در این صورت مخصّص محسوب نمیشود و یا مخالف با «عامّ قرآنی» است که در این صورت ناسخ محسوب میشود و در هر دو حال، از موضوع بحث یعنی تخصیص قرآن با سنّت خارج است. به علاوه، علامه منکر وجود روایات متواتر نیست، اما میفرماید که تواتر روایات، هرگز به تواتر قرآن کریم نمیرسد؛ «زيرا مشهورترين رواياتی که در صدد تخصيص قرآن است، از تواتر و آشکاری قرآن برخوردار نيست و با اين وصف، صلاحيّت تخصيص قرآن را ندارد»[۲].
۲- در مطلب اول مراد علامه از «سنّت پیامبر» روایات است؛ با توجه به اینکه قائلان به تخصیص قرآن با سنّت پیامبر، چنین معنایی را از آن مدّنظر دارند و این تعبیری مجازی محسوب میشود، اما در مطلب دوم، ایشان در مقام بیان و تفصیل است و به تعریف و تنقیح «سنّت پیامبر» از نگاه خود میپردازد و نگاه غلط خبرگرایان به آن را اصلاح میفرماید؛ زیرا آنان سنّت را مترادف با احادیث میپندارند. اما در نظر علامه، سنّت عبارت از گفتار و کردار واقعی پیامبر اکرم است؛ خواه از طریق حس (دیدن و شنیدن) حاصل شده باشد و خواه از طریق لُب (خبر متواتر). به این ترتیب، در نگاه ایشان احادیث حاکی از سنّت است، نه خود آن و تنها در صورتی حجّت است که متواتر باشد. [۳]هر چند خود آن یعنی گفتار و کردار واقعی پیامبر اکرم نیز قرآن را تخصیص نمیزند؛ چراکه شأن آن، صرفاً تبیین قرآن است.
۳- ناقد که هنوز موضوع را به درستی نفهمیده است، میگوید از آنجا که سنّت امری قطعی و «عامّ متواتر» است، حجّیت دارد و با آن میتوان قرآن را تخصیص زد!! در حالی که اوّلاً «عام» چیزی را تخصیص نمیزند و مخصِّص واقع نمیشود. ثانیاً تعریف ناقد از سنّت، تأیید و تکرار تعریف علامه است، در حالی که بنا بر تعریف آقایان، سنّت شامل اخبار آحاد و ظنّی هم میشود. لذا باید پرسید: چه شد که به یکباره سنّت را سراسر قطعی دانستید و این قدر به قطع و یقین علاقه مند شدید؟! پس تکلیف اخبار آحاد مورد استنادتان چه میشود؟! ثالثاً گذشته از آنکه اخبار حاکی از سنّت هر اندازه قطعی باشد، قطعیتش از قرآن بیشتر نیست، سنّت در تعریف علامه «گفتار و رفتار پیامبر اکرم بر طبق قرآن است و ممکن نیست که با قرآن منافات داشته باشد و صلاحیّت نسخ قرآن را ندارد؛ چراکه قرآن، سخن خداوند است و پیامبر سزاوارتر است که مطیع سخن خداوند باشد…»[۴]. لذا شأن سنّت، تخصیص قرآن نیست بلکه شأن سنّت «تبیین قرآن از طریق بیان موضوعات احکام و جزئیات تفاصیل آن است که مستلزم نسخ یا تخصیص آن نیست؛ چنانکه خداوند فرموده است: <و قرآن را بر تو نازل کردیم تا براي مردم چیزي که بر آنان نازل شده است را تبیین کنی و باشد که آنان اندیشه کنند>» [۵]
به راستی جای تعجّب و تأسف است که دشمنان علامه، این قبیل دیدگاههای فقهی و اصولی ایشان را دلیلی برای دشمنی با ایشان قرار دادهاند! چراکه در واقع هیچ دلیلی برای دشمنی با ایشان نمییابند و از این رو، مجبورند که همین اختلاف نظرهای علمی را بهانه و دستاویز قرار دهند! در حالی که هر عاقلی میداند این قبیل اختلاف نظرهای علمی همواره میان عالمان وجود داشته است و هیچ کدام دلیلی برای دشمنی با آنان نمیشود.