بازخوانی مبانی اعتقادی؛ جلسه دوم
موضوع: عقل، موهبتی الهی (۱)
با حضور استاد زکریا
به نام خداوند بخشنده مهربان.
سلام بر شما. در جلسهی پیش بررسی کردیم و گفتیم که باید زمان بذاریم برای شناخت حق و بنا شد که معارف نهضت بازگشت به اسلام رو از روی کتاب اون یک مرور و تورقی داشته باشیم. خب ما میخواهیم مبدأ و مقصد رو صحیح بشناسیم. میخوایم صحیح ببینیم. میخواهیم حق رو از باطل صحیح تمییز بدیم؛ یعنی تمایز بدیم، بشناسیم. همهی اینا نیازمند اینه که ما معیار شناخت رو شناخته باشیم و به اون التزام ورزیده باشیم. در واقع بدونیم معیار شناختی که خداوند در وجود ما قرار داده چی هست و به اون التزام داشته باشیم. در واقع فعل شناختن رو صحیح انجام بدیم. خب امروز چیزی که ما در رابطه با اسلام و برداشتهای ما و قوم ما در رابطه به اسلام داریم برداشتهای خالصی نیست. برداشتهای آمیخته حق و باطل با هم است. اصلاً کأنّه این شناخت نیست. یعنی آن چیزی که قاطبهی مردم را در بر گرفته و دربارهی اکثریت آنها میشه گفت اینه که اینها شناختی از اسلام ندارند. خوب ریشه این شناخت نداشتن برمیگرده به کجا؟ برمیگرده به این که اینا این معیاری که برای شناخت وجود داره چی هست؟ مثل این میمونه که کسی که عینکی هست اصلا عینکشو نزنه. بعد انتظار داشته باشه مثلا ۲۰ متر اونورتر رو بتونه درست ببینه. تو اصلاً عینکتو زدی؟ که بخوای درست ببینی؟ مگه میشه اصلاً بدون عینک یک کیلومتر اونوَرتر رو ببینی و بتونی تمییز بدی و بشناسی؟ ببینید در راه شناخت خدا نباید یادمان برود که خداوند عادل است، حکیم است، اینو نباید یادمون بره! مگر میشه کار بدون حکمت بکنه مگر میشه از روی بازی خلق کرده باشه؟! سه تا ویژگی برای اون معیار شناختی که خداوند در وجود ما قرار داده مطرح شده. سه تا بحث. بحث اول اینه که ضرورت معیار شناخت ضرورت وجود معیار شناخت. همونطور که به شما گفتم نمیشه که ما بیاییم حق رو از باطل تمییز بدیم، بیایم قضاوت بکنیم، بیایم همسو و همجهت با یکدیگر بشویم، مادامی که معیار شناخت رو نشناخته باشیم. به اون تمسّک نداشته باشیم، التزام نداشته باشیم. فرض بفرمایید که معلّم یک خطّی روی یک دفتری میکشه. میگه بچهها این خط کوتاهه یا بلنده؟ یکی میگه کوتاهه یکی میگه بلنده، هرکسی یک نظری میده. تا زمانی که ما یک خطکشی نداشته باشیم و تعیین نکنیم که مثلاً خطوط بالای ۴۰ سانتیمتر بلند است و زیر ۴۰ سانتیمتر کوتاهند، مادامی که این توضیح رو ندیم این معیار رو مشخّص نکنیم، اصلاً نمیشه بحث کرد، نمیشه قضاوت کرد. اگر بشه قضاوت هم کرد هر کسی به ظنّ خودش قضاوت میکنه. پس میشه تیپ اولی که جناب علامه یادآوری میکنند که ضرورت وجود معیار شناخت. خب من اینجا رو از رو میخونم «زیرا بدون معیار نمیتوان تشخیص داد که کدام قضاوت درست و کدام یک نادرست است [و حالا آسیبشناسی] اختلاف مسلمانان که مایهی ضعف آنان و قوّت دشمنانشان شده است، میتواند ناشی از فقدان معیار شناخت یا عدم التزام به آن باشد و این نیاز به معیار شناخت و التزام به آن را بیش از پیش آشکار میسازد.» (بازگشت به اسلام، ص۱۷)
این خیلی نکته مهمیه. اصلاً اول این کتاب شروع میشه با همین که آقا ضروریه التزام به معیار شناخت. مگه میشه خداوند اجرای صحیح و کامل اسلام رو بر ما فرض کرده باشه اون وقت برای شناختن اسلام معیاری قرار نداده باشه؟! اصلاً چطور میشه خداوند که بیان او حق هست ما رو مخاطب قرار داده باشه اون وقت یه معیاری برای اینکه حق رو از باطل تمییز بدیم در ما قرار نداده باشه؟ پس اینکه بحث ضرورت معیار شناخت هست.
اما نکتهی دوم درباره وحدت معیار شناخت هست. ببینین بزرگواران! متأسّفانه امروز گروههای مختلف مسلمانان، گروههای مختلف مذهب تشیّع، گروههای مختلف مذهب تسنّن، شناختهای مختلفی از اسلام دارند. هرکسی فکر میکنه خودش کاملاً حق هست و طرف مقابلش باطل هست. و این از روی یقین نیست از روی شناخت نیست. این خیلی بده. ببینین! شناختهای مختلفی از اسلام دارن و شناخت دیگران را از اون بر نمیتابند؛ «به این معنا که افراد و گروههای مختلف مسلمان، شناختهای مختلفی از اسلام دارند و شناخت دیگران از آن را برنمیتابند.» (بازگشت به اسلام، ص۱۷) خب حالا زمانی این اختلاف تبدیل به وحدت میشه که اینا این معیار شناخت رو شناخته باشند. اون ریسمان خداوند رو شناخته باشند. توجه کنین که آیه قرآن میگه «همگی به ریسمان خداوند چنگ در زنید و متفرّق نشوید.» ببینید! نصّ صریح قرآن هست. یعنی خداوند برای مؤمنان برای خداپرستان تفرقه رو نمیپسنده. اگر تفرقه رو برای مسلمانان نمیپسنده، لاجرم اونها رو فرقه فرقه نمیخواد و اگر اونها رو فرقه فرقه نمیخواد؛ یعنی برای اونها یک معیار شناخت، یک ملاک شناخت قرار داده. این هم یک نکتهی مهمی هست. یعنی اگر نه این بود که اسلام وحدت رو میخواد اگر نه این بود که مورد رضای خدا باشه، اون وقت که مسلمون شدند، بیشتر عامل تفرقه میشد. کما اینکه امروز در عمل شد. یعنی مردم از حقیقت اسلام فاصله گرفتن. فرسنگها فاصله گرفتند. اون وقت شما میبینین که مسلمانها با هم دیگه جنگ میکنند با هم دیگه دشمنی میکنند، حتّی مؤمنان -به ظاهر- افرادی که مثلاً مذهبیون دو آتیشهی شیعه و سنی به جون هم میپرن ولی به جون خدا ناباوران یا حتی کافرانی که در اطرافشون هستن یا کافران اهل کتاب کاری ندارن و با اونها دوستی میکنن. مثلاً یک نفری در اطرافیانشون کلاً ضروریات اسلام مثل نماز رو کلا قبول نداره یا منکر قرآن هست، به پیامبر توهین میکنه، این رو تحمّل میکنه ها، بعد اون برادر اهل تشیّعش رو که مثلاً فلان عقیده اون رو قبول نداره رو برنمیتابه. این خیلی بده این خیلی آسیبه! این نشون میده ما خیلی از اسلام دور شدیم. این یک دلیل هست که ما میگیم درواقع وحدت معیار شناخت داریم، یعنی بُعد عملیش هست که در عمل خب اگر وحدت معیار شناخت نداشتیم اون وقت شناخت اسلام و التزام به اون که خطرناک میشد اصلاً باعث تفرقهی امّت میشد، اصلاً نمیشد زیر یک چتر جمع بشن. زمانی که هرکسی بخواد از یک عینک نگاه بکنه. فرض بکنین مثلاً شیعه بخواد از یک عینک رنگی قرمز نگاه بکنه سنّی بخواد با یک عینک زرد نگاه بکنه و هرکی بخواد از یک عینکی نگاه کنه. اگه این مورد رضای خدا بود که همیشه باعث تفرقه میشه و خلاف امر خداوند در قرآن میشه.
نکته دیگه هم بحث ماهیت هست. نگاه کنین! ماهیتاً ما یک حق داریم. جنس حق در سراسر عالم هستی این وجود، این حق، یک چیز هست. دو چیز مجزایِ از هم نیست. نمیتونیم بگیم مثلاً خدا نعوذ بالله نعوذ بالله تا این جای کار رو حق خلق کرده، از اینجا به بعد باطل هم قاطیش شده! چون حق وحدت داره چون حق ماهیتاً به هم پیوسته هست، از هم گسسته نیست، یک وحدتی در اون دیده میشه، خب وسیله شناخت اون هم یک وحدتی باید داشته باشه. یعنی اگر از دو مبدأ حق داشتیم اگر دو منشأ برای حق داشتیم دو نوع حق داشتیم، بله. اون وقت میگفتیم معیارهای متعددی میطلبه یا برای اون میشه اعتبار کرد و قائل بود. ببینین آیه قرآن چی میگه… آیهی قرآن میگه: در خلقت خداوند هیچ تفاوتی نمیبینی. خب این در واقع در تکوین خداوند وقتی هیچ تفاوتی نمیبینی وقتی همه به هم پیوسته هست، وقتی همه واحد هست، وسیله شناخت اون هم واحده. مثل این پیچ و مهرههایی که در هم قرار میگیره. حالا اگر حق رو تشریع خدا هم بدونی مگر میشه برای شناخت شریعت خدا دو ابزار متفاوت باشه؟ بله، در آیه قرآن هست: «و اگر آن از غیر خداوند بود حتماً در آن اختلاف بسیاری مییافتند.» این خیلی نکته مهمی هم هست؛ یعنی حق مبدأ و منشأش خداونده. حق واحد هست. نعوذ بالله دو خدا که نداریم! ببینید! علامه چه زیبا جمعبندی میکنن بحث این دو معیار شناخت رو: «بنابراین حق چه تکوین خدا باشد و چه تشریع او وجودی واحد و غیرقابل تعدّد دارد که هر چیزی جز آن باطل شمرده میشود؛ چنانکه خداوند فرموده است: «پس چیست بعد از حق جز گمراهی» (بازگشت به اسلام، ص۱۸)؛ یعنی آقا نمیتونی قائل بشی به این موضوع که ما یک بستهای از حق داریم که ورای اون میتونیم حق دیگری هم داشته باشیم. نه! ورای حق، گمراهی هست. ورای حق، باطل هست. خب از همین آیه واقعاً استنباط میشه که حق ماهیت واحدی داره و معیار شناخت اون هم طبعاً ماهیت واحدی داره. خداوند حکیم هست. کار بیحکمت که نمیکنه! نمیشه دو تا معیار شناخت قرار داده باشه، در صورتی که یک معیار شناخت کافی و کامل هست. این بود دو ویژگی معیار شناخت که البته ویژگی سوم اون هم مطرح میشه در جلسه آینده بررسی میشه و اون هم بداهت معیار شناخت هست. یعنی اینکه معیار شناخت خود به خود شناخته شده هست. اصلاً همین که من و شما داریم صحبت میکنیم بر مبنای اون معیار شناخت هست. یعنی الان من شما رو یک آدم منطقی میدانم و شما هم بنده رو و داریم با هم نطق میکنیم. یعنی میخواهیم ببینیم که صحبتهای ما بحثهای ما منطبق بر معیار شناخت هست یا نه؟ بر علممون بیفزاییم. در واقع به این وسیله تأمّل کنیم و بررسی کنیم. همهی اینها بر مبنای اون معیار شناخت هست. یعنی بداهت داره این معیار شناخت. اما این به اون معنا نیست که درباره اون صحبت نکنیم و اون رو شرح و بسط ندیم. این بحث ما یادآوری به معیار شناخت هست. خب این وحدت حق و معیار شناخت اون این یک سری منکرانی داره. یعنی این بحثی که به این سادگی و شیوایی بود، منکرانی داره! یعنی اینها در کمال تعجّب با اینکه از مسائل ضروری هستند یه عدّهای یه گروههایی که حالا دو سه تاشون که مطرحتر هستن در کتاب بازگشت به اسلام نام آورده و بررسی کرده که ما باید هم این گروهها رو نام ببریم و بررسی کنیم و هم سرنخهاشو در جامعه امروزمون هم بیابیم. یعنی نمیخواهیم صرفاً یک بحث تاریخی بکنیم و عبور کنیم و تمام بشه. این منکران وحدت حق و معیار شناخت اون کی بودن و چی میگفتن؟ این منکران حجّیت عقل چه کسانی بودن؟ ببینین ما باید اینارو بشناسیم بعد آسیبشناسی کنیم و ریشهیابی کنیم تو جامعه الانمون. خب نمیخواهیم صرفاً یک بحث تاریخی بکنیم و رد بشیم و بریم. نه میخواهیم ببینیم که امروز چه مصداقی نزدیک این تفکّرات رو دارن که اونا رو از خودمون دور کنیم. این طور خودمون رو اصلاح کنیم. ببینین مثلاً اینکه امروز برخیها میگن فلان حاکم دنیا فلان کسی که از لحاظ روانی هم تعادل نداره اون ور دنیا بهترین ارتش رو داره بهترین سیستم رو داره خب حقّش هم هست کشورگشایی کنه حقّش هم هست بیاد دخالت بکنه در امور کشورهای مسلمان خاورمیانه… این چه حرفیه؟! چرا میگی حقّشه؟! مگر در طول تاریخ بیشتر ظلمها رو همون افرادی که قدرت دستشون بوده انجام ندادن؟ میخوام بگم که ما به راحتی به این و اون و علیالخصوص به خودمون حق میدیم این یک عادت غلط هست که ریشه تاریخی داره. اینکه قرآن میگه: والعصر إنّ الانسان لفی خسر بر میگرده به همین چیزها. برای اینکه مردم واقعاً در تمام اعصار مادامی که حق استیلا پیدا نکرده، مردم دائماً حق رو به کسی میدن که اهلیتش رو نداره و همه اینها هم بر میگرده به غفلت از خدا و خودمحوری در مقابل خدامحوری! ببینید ریشهی تاریخیش رو بررسی کنیم. سوفسطائیان که در کتاب بازگشت به اسلام آمده گروهی هستند که برای حق، وجود واحدی نمیشناختند. یک خودمحورهایی بودند که میگفتند خب هم تو میتوانی محور حق باشی هم من میتوانم محور حق باشم. پس من و تو باید در این جمع با هم بجنگیم، هرکس که تونست حرفش رو به کرسی بنشونه حق با اونه. این چه معناست؟! اینجا خدا کجا قرار گرفت تو این معادله؟! بله، اینجا هرکس که ظلم بیشتری کرد یا قدرت بیشتری داشت یا هنر صحبت بهتری داشت یا سفسطه بیشتری بلد بود، اینجا این فرد پیروز میشه، اما فردی که واقعاً و حقیقتاً حق با او هست، شکست میخوره. به زعم این گروه «حق چیزی است که انسان آن را حق میشمارد و میتواند آن را ولو با نیروی جدل به اثبات برساند. آن به این معناست که حق وجودی ثابت و مستقل از انسان ندارد و بسته به شناخت انسان از آن تغییر مییابد.» (بازگشت به اسلام، ص۱۸) خب این عقیده ثابت واینستاد و در تاریخ دفن نشد. این عقیده امروز تحت عنوان اومانیسم؛ چه به صورت ظاهری و علنی و چه به صورت مبنایی و کارکردی در جهان در حال پیادهسازی هست. یعنی خیلیها خودشون رو در واقع معتقد به اومانیسم میدونن، متعقد به انسان محوری میدونن و برخی افراد هم نمیدونن اما دقیقاً پا جای پای انسان محورها میگذارند. به تعبیر علامه، این در جهان کفر حاکم شده. خب این چطور حاکم شده؟ ببینین شما نگویید که زندگی در سوئد یا دانمارک که خیلی راحته! زمانی عدالت محقّق میشه، زمانی عدالت پیاده شده که تمام نیازهای انسان به نحوی که هیچ یک با دیگری در تناقض باشه، به فعلیت رسیده باشه. تمام نیازهای انسان تأمین شده باشه و انسان مجموعهای از نیازهای مادی و معنوی هست. شما اگر میبینید جهان غرب با انسان محوریش در بعضی زوایای زندگی پیشرفت کرده، این رو هم ببینید که در بسیاری از مبانی و بسیاری از نیازهای معنوی انسان، پسرفت کرده. چطور میگیم عدالت اون جا وجود داره وقتی که مهمترین نیازهای انسان اصلاً در مبانی اونها نیست؟ اصلاً ماکیاولی در رابطه با این صحبت نکرده! در رابطه با نیازهای اساسی بشر، معنویت بشر، پس این نکتهی مهمیه فراموش نکنیم! همچنین که تجمّع ثروت در برخی کشورها خودش دقیقاً به معنای ظلم هست به برخی کشورهای دیگر. خب این انسانمحوری یک سری معانی رو عوض کرده! ببینین خداوند معنایی رو برای آزادی و معنایی رو برای عدالت جعل کرده بوده یعنی این مفاهیم رو خلق کرده خدا. خدا کار بیهوده و عبث که نمیکنه! این مفاهیم رو خلق کرده. اینا برای پیاده شدن خلق شده. خب عدالت یعنی چی؟ یعنی هرکس سر جاش باشه. ببخشید! حقّ خداوند هم این هست که حاکم بر جهان هستی باشه. چطور ما حقّ خداوند رو رعایت نمیکنیم چطور از جانهامون، از حجابمون، از رزق و روزیمون از زندگیمون از جانمون از مالمون حق خداوند رو که حقّ اولیه بر گردن ما داره، صاحب ما هست، حاکم ما هست، خالق ما هست چطور اون رو نادیده میگیریم در تعریفمون از عدالت؟ چطور نادیده میگیریم در تعریفمون از آزادی؟ میگیم هرکی هرجور دلش میخواد آزاده زندگی کنه آزادی زندگی کن! خب این میشه انسانمحوری. اینا تعریفا رو جا به جا کردن. تعریف آزادی این نبود. آزادی یعنی مخلوق خداوند یعنی انسان یعنی بشر بتواند در رهایی از بند موانع، رشد کند و بتواند به تقرّب خداوند نایل شود. کسی حق نداشته باشد سدّ راه او بشود و اگر کسی سدّ راه او شد مجازات بشود. اگر کسی اختلالی ایجاد کرد در نظام مورد رضای خداوند، توبیخ بشه. این یعنی آزادی. اما این ظالمان و شیاطین، آزادی رو از انسان گرفتهاند. خب اینا میان چی میگن؟ دقّت بکنین من این بحث رو سریع جمع بندی کنم. انسانمحورها میان میگن که آقا من محوریت زندگیم خودمم (این عین خودمحوری هست) تو محوریت زندگیت خودتی او هم محوریت زندگیش خودش هست. خب حالا بیا من و تو که باهم میخواهیم برای رسیدن به منافعمون یک کشوری تشکیل بدیم، یک شهری تشکیل بدیم یک دولتی تشکیل بدیم، حالا من و تو همّ و غممون را بگذاریم روی اینکه اون چیزهایی که برای خودمون میپسندیم رو حق جلوه بدیم و حق بدانیم و اون چیزهایی که برای خودمون نمیپسندیم و بدمون میاد و -به گمانمون- به ضررمون هست رو باطل بدانیم. حالا بریم برای این مقصود جلوی او و دیگری و دیگری و کشورهای دیگر وایستیم. در واقع نسبیتگرایی هست. حق، تابعی از نظر آنهاست و هرچیزی که به نظر انسانمحورها با منافع آنها سازگار باشد خوب و هرچیزی که با منافع آنها سازگار نباشد بد است. منافع شهری منافع کشوری منافع اتحادیه اروپا منافع فلان. ملعومه! حضرت علامه میگن که این انسانمحوری یک جنبش در برابر خدامحوری هست و کسانی که بنیاد اون رو گذاشتن به خداوند باور نداشتهاند. ببینین! تو جهانبینی الهی این خداست که محور هست، این خداست که منشأ حق هست، انسان مخلوق خداست و تابع حق. اما تو جهانبینی که شیطان دوست داره در جهان حکمفرما بشه، انسان منشأ حق شمرده میشه و خداوند نقشی نداره! اگه شما وحدانیت خدا رو قبول داشته باشید، وحدانیت حق رو هم قبول دارید. چون وحدانیت حق نشأت گرفته از وحدانیت خداوند، از اعتقاد توحیدی ما. اما پس در مقابل اون حواسمون باشه این گروهها و کشورهایی که چنین اعتقادات انسانمحورانهای دارند اینها در واقع اعتقاد به تعدّد حق دارند. کأنّه یک شرکی دارند چون که مادامی که شما وحدانیت خداوند رو انکار نکرده باشی، اصلاً نمیتوانی منشأهای متعدّدی برای حق قائل شده باشی. یعنی اصلاً از مبنا نمیتونی این رو تصور کنی و تا تصوّر نکرده باشی هم نمیشه تشکیل نظامهایی بر مبنای انسانمحوری داد.
خب به پایان رسید این جلسمون…. بررسی کردیم شناخت رو گفتیم که معیاری میخواهد گفتیم این معیار سه ویژگی داره و امروز دو ویژگیش رو به صورت نسبی بررسی کردیم. یعنی در واقع یکی ضرورت وجود معیار شناخت و دومی وحدت معیار شناخت. توضیح دادیم درباره وحدت معیار شناخت و دو دسته از منکران این موضوع رو بررسی کردیم و دستهی آخر موند تصویبگرایان. در جلسهی آینده، ما باید تصویبگرایان رو در طول تاریخ که متأسّفانه جریانهای مسلمان هم بودند و در یک چنین چیز مهمی یعنی وحدت شناخت مشکل داشتند و همچنین تکثرگرایان رو ما باید بررسی کنیم. که خب گونه امروزی و به قول معروف آخر الزمانی مسأله هستند که انکار میکنند وحدت معیار شناخت رو بررسی میکنیم در جلسه بعد و اگر فرصت بشه ان شاءالله بداهت معیار شناخت رو هم بررسی کنیم. تا دیگه ویژگیهای معیار شناخت رو یک مرور اجمالی کرده باشیم. همه شما عزیزان رو به خداوند یکتا میسپارم…. تمرین این جلسه هم به صورت متنی قرار داده خواهد شد. ان شاءالله جوابش را برای حقیر در خصوصی بفرستید تا با هم دربارش صحبت کنیم. التماس دعای ویژه دارم.