خواب غفلت
خاطرهای از خواهر رشیدی
بعد از چند ماهی که درگیر بیماری یکی از نزدیکانم بودم، امروز ساعت ۳ بعد از ظهر توی بیمارستان از دار دنیا رفت. پرستارها و خدمهی بیمارستان جنازه رو از ما گرفتند و بردند سرد خونه. ما هم با چشم اشکبار و یک دنیا غم و غصّه و حالِ گرفته، خرت و پرتهای اون مرحوم رو جمع کردیم و یک تاکسی گرفتیم به طرف خونه. روی صندلی عقب تاکسی نشستم و لحظات سخت جان کندن جلوی چشمم رژه میرفت.
صدای موسیقیِ رادیوی تاکسی منو به خودم آورد! خانوم و آقای مجری با فنّ بیان خوبی که داشتند و با هیجان و جذّابیت خاصی موضوع برنامه رو این طور تعریف میکردند….
میگفتند: «آره اینه فرهنگ غنی و اصیل ما و ما در کشورمون از اصالت خاصی برخورداریم.»
راستش گوشام تیز شد تا بدونم فرهنگ غنی کشور ما چیه؟ در حالی که تو ذهنم دنبال جواب سؤالم میگشتم، یهو یه آقایی زنگ زد تو برنامهی رادیو و با خوشحالی گفت: «جواب سؤال میشه الک دو لک» و با کمال تعجبّ اون مجریهای برنامه با آب و تاب تأیید و تشویقش کردند و بعدش خودشون توضیح دادن که: «آره، کمتر کسیه که نام الک و دو لک این بازی قدیمی رو نشنیده باشه و یا از بازی کردن با یک چوب بزرگ و کوچک لذت نبرده باشه…»
حسرت عمیقی از اعماق جانم کشیدم و تمام صحنههایی که امروز دیده بودم رو یک بار دیگه تو ذهنم مرور کردم و از این همه جهالت تأسف خوردم.
از اینکه رسانهها رو به روی انسانهای پاک بستهاند و اونها رو در رسانههاشون راه نمیدهند و سخنانشون رو بایکوت و سانسور میکنند، اما وقت و عمر و سرمایهی مردم را با این سخنان سخیف و پست و لغو هدر میدهند.
در این موقع بود که به یاد یکی از گفتارهای ارزشمند و حکیمانهی علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی افتادم که میفرمود:
«ای برادران! از خواب غفلت بیدار شوید و برای زندگی پس از مرگ اندوختهای فراهم سازید، پیش از آنکه فرصت را از دست بدهید و مانند پارهسنگی بر زمین سرد و سخت شوید! نمیبینید خویشاوندان خود را که یکی پس از دیگری میمیرند و به سوی گورها برداشته میشوند؟! آیا آنان از گوشت بودند و شما از آهنید یا مرگ را با آنان خصومتی بود و با شما رفاقتی است؟! چنین نیست، بلکه شما نیز مانند آنان میخورید و مانند آنان میخوابید و مانند آنان محکوم به مرگید؛ در ساعتی که نمیدانید از شب است یا از روز یا در نزدیک است یا در دور، ولی میدانید که فرا میرسد؛ پس همهی بافتههاتان را پنبه میکند و همهی نقشههاتان را نقش بر آب؛ مانند سفالینهای که ناگهان از دست بیفتد یا آیینهای که سنگ در آن آید؛ با آرزوهایی که از یاد میروند و کارهایی که ناتمام میمانند و حسرتی که هجوم میآورد و وحشتی که مستولی میشود!
پس آیا دنیا مانند حبابی نیست که کودکی بازیگوش در آن دمیده و به پرواز آن خرسند است، در حالی که آن را بقایی نیست؟! یا دوستی برفین که به چوب و سنگریزهاش آراسته، چونانکه گویی دوستی زنده است، در حالی که با آفتاب ذوب خواهد شد؟!
بیگمان دل بستن به ناپایدار خصلت کودکان است؛ پس شما که بزرگسالانید چرا دلبستهی دنیایید؟! آیا عیب نیست بر شما که با این قامتهای دراز در پی چرخی گردان دوانید؟! بگذارید این بازی را برای کودکان و برای کسانی که مانند کودکانند؛ چراکه شما بزرگانید؛ چونان رهگذرانی که ساعتی بر کنار بازیگاه کودکان فرود آیند، پس به بازی آنان بنگرند که چگونه بر هم میجهند و سپس برخیزند و بروند!
به راستی میگویم که دنیا برای شما نیست و شما برای آن نیستید. آیا نمیبینید که چگونه از شما گریزان است چونانکه گویی جُذامیانید؟! پس بگذارید آن را برای کسانی که در سر سودای آخرت ندارند؛ چراکه آن نصیب آنان از عیش است؛ مانند جرعهای آب شور در مشکی تفتیده که تشنگی را فرو نمینشاند! چه فرقی دارد برای شما که استخوانی افتاده بر راه را سگی بردارد یا گربهای ببرد در حالی که شما را به آن حاجتی نیست؟! خود را از دنیا بیغم سازید و به آخرت مشغول دارید؛ چراکه عن قریب دنیا میگذرد و آخرت فرا میرسد و چون آخرت فرا رسد گویی هرگز دنیایی نبوده است!…» (پایگاه اطّلاع رسانی معظّم له، گفتار ۱۱۶)
ولی افسوس که مردم در خواب غفلت فرو رفتهاند و لحظهی جان دادن از خواب بیدار میشوند.